لبان عاشق
استاد رحیم دیندار کامران
ز گریه هر دو دیده ام پر از ستاره می شود
د لم ز داغ هجر تو پر از شراره می شود
سیاه پرده می کشد بر آسمان من غمت
ببین که آسمان دل چه بی ستاره می شود
مکن خد نگ هجر را به سوی عا شقت رها
طناب وصل عاشقی نگار پاره می شود
نشسته چون به مرکب فراق ما هروی من
غبار غم مرا به پا ازین سواره می شود
به روز وصل ای صنم چنان مکم لب ترا
بسان طفل عاشق تو شیر خواره می شود
پر از ترانه می شو د لبان عاشقم ولی
خموش و صامتم ز غم چنین اشاره می شود
ز هجر می کُشد مرا به روزگار وصل هم
چو ناز و غمزه می کند ستم دوباره می شود
منم که میگساره ام نه باده مُسته می خورم
ببین چه ظلم ها کنون به میگساره می شود
خزان ظلم می رسد به صحن بوستان حق
دل خزان پر ستم چو سنگ خاره می شود
شکسته شاخ و برگ گل ز تند باد این خزان
ببین عروس این چمن چه بد قواره می شود
سولاندا أولکه نین گولی سنونده کامرانون یانار
برای رفع درد ما بگو چه چاره می شود
نظرات شما عزیزان:
مدیریت مهوش همه جا:
وحید جان از ابراز لطف شما بازدیدکننده عزیز ممنونیم سعی می کنیم بیش از پیش با گسترش نیشتر اشعار ومطالب را بشتر و متتنوع تر کنیم تا رضاست و شادکامی شما ومردم ایران اسلامب را قراهم و غنچه خنده را در لیان همه شما عزیزان مهربان شکوفا کنیم قربون همه شما مهربانان و سر وران گرامی.